خواب، بيدار
- توضیحات
- دسته: فريدون مشيري
- بازدید: 392
گر چه با يادش، همه شب، تا سحر گاهان نيلي فام
بيدارم
گاهگاهي نيز
وقتي چشم بر هم مي گذارم
خواب هاي روشني دارم
عين هشياري !
آنچنان روشن كه من در خواب
دم به دم با خويش مي گويم كه :
بيداري ست ، بيداري ست، بيداري !
اينك، اما در سحر گاهي، چنين از روشني سرشار
پيش چشم اين همه بيدار
آيا خواب مي بينم ؟
اين منم، همراه او ؟
بازو به بازو
مست مست از عشق، از اميد ؟
روي راهي تار و پودش نور
از اين سوي دريا، رفته تا دروازه خورشيد ؟
اي زمان، اي آسمان، اي كوه، اي دريا !
خواب يا بيدار
جاوداني باد اين رؤياي رنگينم !
نظرات (0)