دروگران پگاه


پنجره را به پهناي جهان مي گشايم:

جاده تهي است. درخت گرانبار شب است.

ساقه نمي لرزد، آب از رفتن خسته است:

تو نيستي، نوسان نيست.

تو نيستي، و تپيدن گردابي است.

تو نيستي، و غريو رودها گويا نيست، و دره ها ناخوانا ست.

مي آيي: شب از چهره ها بر مي خيزد، راز از هستي مي پرد.

ميروي: چمن تاريك مي شود، جوشش چشمه مي شكند.

چشمانت را مي بندي: ابهام به علف مي پيچد.

سيماي تو مي وزد، و آب بيدار مي شود.

مي گذري، و آيينه نفس مي كشد.

جاده تهي است. تو باز نخواهي گشت، و چشمم به راه تو نيست.

پگاه، دروگران از جاده روبرو سر مي رسند:

 رسيدگي خوشه هايم را به رؤيا ديده اند.

*****

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر بعنوان یک مهمان
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید

مطالب مشابه