زخم نا مرحم ... شعر طنز
- توضیحات
- دسته: شعر طنز
- بازدید: 608
زخم نامرحم !
دگر پیشم نمان ، بگذار و بگذر
مرا با عشقمان بگذار و بگذر
نمان اینجا برو قم ، رشت ، اهواز
سمیرم ، زاهدان بگذار و بگذر
اگر دنیای هم بودیم روزی
مرا با یک جهان بگذار و بگذر
برایت چون شرابی کهنه بودم
مرا در استکان بگذار و بگذر !
غبار عشق اگر رویت نشسته
خودت را بتـــّکان! بگذار و بگذر
زمان رفتنت لب ور نچینم
برای امتحان بگذار و بگذر !
اگر با هم برایت نیست ممکن
بیا یک در میان بگذار و بگذر (؟!)
قسم بر هر خدایی می پرستی
نکش خط و نشان، بگذار و بگذر
قسم خوردن اصولا کیف دارد
قسم را لای نان بگذار و بگذر !
اگر خوردم شکست از لشکر عشق
مرا در پادگان بگذار و بگذر !
برایت صد هزاران خرج کردم
برای یک قران بگذار و بگذر
برایت از برک دامن خریدم
تو در هاکوپیان بگذار و بگذر !
مرا یک زخم نامرحم علاج است
به زخمم استخوان بگذار و بگذر
لباست چون مچاله روی تخت است
ردیف و قافیه بسیار سخت است (!)
دگر لطفا لباست را تنت کن !
و یا در جامه دان بگذار و بگذر
بخور صبحانه ات را قبل رفتن
عسل را در دهان بگذار و بگذر (!)
اگر از آسمان هم سنگ بارد
بگویم همچنان بگذار و بگذر
عجب جای طنین داریست حمام
بیا با من بخوان « بگذار و بگذر » !
بیا تا عشق را از تن بشوییم
خودم را توی وان بگذار و بگذر
سر و پای تو را لازم ندارم
مرا در آن میان بگذار و بگذر (!)
ندارم خواهشی دیگر عزیزم
فقط غیر از همان بگذار و بگذر
دگر یادم نیاید چیزی اما
تامل کن...، آهان ! بگذار و بگذر !
مهدی استاد احمد
www.mehdigital.com
نظرات (1)