فريدون توللي - رها

سينه داده است تهي چون نفسي در ره باد
آرزمند دلي تا كشد از سينه خروش
ليك ديريست كه در سردي و خاموشي مرگ
دلش از كار فرو مانده و خون مانده ز جوش
روز رفته است و يكي پرتو نارنجي گرم
راه گم كرده و تابيده بر آن ابر كبود
مي درخشد شفق از آبي غمگين سپهر
همچو نيلوفر نوخاسته بر ساحل رود
سايه اي گمشده، در جستجوي پيكر خويش
مي رسد خسته و مي ايستد آنجا بدرنگ
مي رود مرده كه در بر كشدش از سر شوق
ليك مي لغزد و مي اوفتد از قله به سنگ
فريدون توللي

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر بعنوان یک مهمان
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید

مطالب مشابه

insert_link

local_library آموزش فال قهوه - قسمت چهارم

insert_link

local_library آموزش فال قهوه - قسمت سوم

insert_link

local_library آموزش فال قهوه - قسمت دوم

insert_link

local_library آموزش فال قهوه - قسمت اول