بازگشت

 تو اي گمكرده راه زندگاني

نداده فرق، پيري از جواني

« تو پنداري جهاني غير از اين نيست ؟»

« زمين و آسماني غير از اين نيست ؟»

 

« چنان كرمي كه در سيبي نهان است »

« زمين و آسمان او همانست »

 

گمان داري جهان هست و خدا نيست ؟

در اين كشتي اثر از ناخدا نيست

 

رهت روشن، ولي چشم تو تاريك

تو در بيراهه، اما راه، نزديك

 

من و تو، قطره درياي جوديم

من و تو، رهرو شط وجوديم .

 

رسيم آنجا كه در آغاز بوديم .

به نعمت بر سرير ناز بوديم

***

ز دريا روزگاري ابر برخاست

من ابرش گويم اما عين درياست .

 

شتابان شد بهر سو چون سواران

بهر جا قطره قطره ريخت باران

 

ولي اين قطره ها چون درهم آميخت

از اين پيوستگي رودي بر انگيخت

 

من و تو قطره اي در چنگ روديم

گهي بالا و گاهي در فروديم

 

گهي بيني كه ره بر رود، تنگست

بهر گامش بسي خارا و سنگ است .

 

ولي اين رنج ره، پايان پذير است

تو را دستي توانا، دستگير است .

 

بدنبال سفرها منزلي هست

زراعت هاي ما را حاصلي هست

 

تو پنداري همين صحرا و دشتست ؟

و اين رود دمان بي سر گذشتست ؟

 

تو بيني رود را بر لب فغانهاست

نداني كاين فغان از هجر درياست .

 

چو بر دريا رسد آرام گيرد

چو عاشق كز نگارش كام گيرد

 

اگر در رنج و گر در پيچ و تابيم

دوباره سوي دريا ميشتابيم .

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر بعنوان یک مهمان
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید