درياب مرا، دريا

اي بر سر بالينم، افسانه سرا دريا !

افسانه عمري تو، باري به سرآ دريا


اي اشك شبانگاهت، آئينه صد اندوه،

وي ناله شبگيرت، آهنگ عزا دريا


با كوكبه خورشيد، در پاي تو مي ميرم

بردار به بالينم ، دستي به دعا دريا !


امواج تو، نعشم را افكنده درين ساحل

درياب مرا، دريا؛ درياب مرا، دريا


ز آن گمشدگان آخر با من سخني سر كن

تا همچو شفق بارم خون از مژه ها دريا


چون من همه آشوبي، در فتنه اين توفان

اي هستي ما يكسر آشوب و بلا دريا !


با زمزمه باران در پيش تو مي گريم

چون چنگ هزار آوا پر شور و نوا دريا !


تنهائي و تاريكي آغاز كدورت هاست

خوش وقت سحر خيزان و آن صبح و صفا دريا


بردار و ببر دريا، اين پيكر بي جان را

بر سينه گردابي بسپار و بيا دريا


تو، مادر بي خوابي. من كودك بي آرام

لالائي خود سر كن از بهر خدا دريا


دور از خس وخاكم كن، موجي زن و پاكم كن

وين قصه مگو با كس، كي بود و كجا ؟ دريا !