درياب مرا، دريا
- توضیحات
- دسته: فريدون مشيري
- بازدید: 1033
اي بر سر بالينم، افسانه سرا دريا !
افسانه عمري تو، باري به سرآ دريا
اي اشك شبانگاهت، آئينه صد اندوه،
وي ناله شبگيرت، آهنگ عزا دريا
با كوكبه خورشيد، در پاي تو مي ميرم
بردار به بالينم ، دستي به دعا دريا !
امواج تو، نعشم را افكنده درين ساحل
درياب مرا، دريا؛ درياب مرا، دريا
ز آن گمشدگان آخر با من سخني سر كن
تا همچو شفق بارم خون از مژه ها دريا
چون من همه آشوبي، در فتنه اين توفان
اي هستي ما يكسر آشوب و بلا دريا !
با زمزمه باران در پيش تو مي گريم
چون چنگ هزار آوا پر شور و نوا دريا !
تنهائي و تاريكي آغاز كدورت هاست
خوش وقت سحر خيزان و آن صبح و صفا دريا
بردار و ببر دريا، اين پيكر بي جان را
بر سينه گردابي بسپار و بيا دريا
تو، مادر بي خوابي. من كودك بي آرام
لالائي خود سر كن از بهر خدا دريا
دور از خس وخاكم كن، موجي زن و پاكم كن
وين قصه مگو با كس، كي بود و كجا ؟ دريا !