شعبده

خورشيد

زخم خورده، گسسته، گداخته

مي رفت و اشك سرخش

بر آب مي چكيد

در بيشه زار دريا

مي گشت ناپديد !


ديگر دلم به ماتم مرگش نمي تپبد !

بازيگران شعبده را مي شناختم !

فردا دوباره از دل امواج مي دميد !

من ،

خسته، زخم خورده، گسسته ...

در بيشه زار حسرت خود

مي گداختم !