هرزه نقاب رخ مکن طرهی نیم تاب را
- توضیحات
- دسته: محتشم کاشانی
- بازدید: 488
هرزه نقاب رخ مکن طرهی نیم تاب را
زاغ چسان نهان کند بیضهی آفتاب را
وصل تو چون نمیدهد در ره عشق کام کس
چند به چشم تشنگان جلوه دهد سراب را
کام که بوده در پیت گرم که مینمایدم
حسن فزاست از رخت صورت اضطراب را
با دگران چها کند عشق که در مشارکت
رشک دهد ز کوه کن خسرو کامیاب را
عشق ز سینه چون کند تندی آه را بدر
حسن به جنبش آورد سلسلهی عتاب را
سحر رود به گرد اگر بند کند فسونگری
در قفس دو چشم من مرغ غریب خواب را
غیر گیاه حسرت از خاک عجب که سرزند
دجلهی چشم من اگر آب دهد سحاب را
ناز نگر که پای او تا به رکاب میرسد
دست ز کار میرود حلقه کش رکاب را
ناصح ما نمیکند منع خود زا رخش بلی
دور به خود نمیرسد ساقی این شراب را
طرح سفر دگر کند آن مه و وقت شد که من
شب همه شب رقم زنم نامهی بیجواب را
محتشم شکسته دل تا به تو شوخ بسته دل
داده به دست ظالمی مملکت خراب را