دود مي خيزد


 

دود مي خيزد ز خلوتگاه من.

كس خبر كي يابد از ويرانه ام؟

با درون سوخته دارم سخن.

كي به پايان مي رسد افسانه ام؟

***

دست از دامان شب برداشتم

تا بياويزم به گيسوي سحر.

خويش را از ساحل افكندم در آب،

ليك از ژرفاي دريا بي خبر.

***

بر تن ديوارها طرح شكست.

كس دگر رنگي در اين سامان نديد.

چشم مي دوزد خيال روز و شب

از درون دل به تصوير اميد.

***

تا بدين منزل نهادم پاي را

از دراي كاروان بگسسته ام.

گرچه مي سوزم از اين آتش به جان،

ليك بر اين سوختن دل بسته ام.

***

تيرگي پا مي كشد از بام ها:

صبح مي خندد به راه شهر من.

دود مي خيزد هنوز از خلوتم.

با درون سوخته دارم سخن.

*****

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر بعنوان یک مهمان
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید

مطالب مشابه

insert_link

local_library مي خواهيد چهره شما هميشه جوان باشد

insert_link

local_library این حالت مژه ها ضحيمتر به نظر مي آيند

insert_link

local_library شل سيلوراستاين - بالاخره مي ميري

insert_link

local_library love is -هر موقع كه رگبار مي گيرد يك چت