باد بی قراری ... قیصر امین پور

باد بی قراری

این بوی غربت است 
که می آید 
بوی برادران غریبم 
شاید 
بوی غریب پیرهنی پاره 
در باد 
نه !
این بوی زخم گرگ نباید باشد 
من بوی بی پناهی را 
از دور می شناسم :
بوی پلنگ زخمی را 
در متن مه گرفته ی جنگل 
بوی طنین شیهه ی اسبان را
در صخره های ساکت کوهستان 
بوی کتان سوخته را 
در مشام ماه 
بوی پر کبود کبوتر را 
در چاه 
این باد بی قراری 
وقتی که می وزد 
دلهای سر نهاده ی ما 
بوی بهانه های قدیمی 
می گیرد 
و زخمهای کهنه ی ما باز 
در انتظار حادثه ای تازه 
خمیازه می کشند 
انگار
بوی رفتن 
می آید