بی قراری ... قیصر امین پور

بی قراری

ناودانها شر شر باران بی صبری است 
آسمان بی حوصله ، حجم هوا ابری است 
کفشهایی منتظر در چارچوب در 
کوله باری مختصر لبریز بی صبری است
پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری است 
و سرانگشتی به روی شیشه های مات 
بار دیگر می نویسد : " خانه ام ابری است "