خورشید روستا ... قیصر امین پور

خورشید روستا

در شعر های من 
خورشید 
از موضع مضایقه می تابد
خورشدهای زرد مقوایی
و آسمان سربی
با بادهای سر 
در شعر های من جریان دارد هر چند 
این برگهای کاهی 
با این حروف سربی سنگین 
بر بالهای باد سفر می کنند 
اما 
خورشید های شعر من ، اینجا 
خورشید نیستند اینجا 
خورشیدهای شعر مرا باد می برد
این درد کوچکی نیست 
در روستای ما 
مردم 
شعر مرا به شور نمی خوانند 
گئیا زبان شعر مرا ، دیگر 
این صادقان ساده نمی دانند 
و برگهای کاهی شعرم را 
- شعری که در ستایش گندم نیست - 
یک جو نمی خرند 
از من گذشت 
اما دلم هنوز
با لهجه ی محلی خود حرف می زند 
با لهجه ی محلی مردم 
با لهجه ی فصیح گل و گندم 
گندم 
خورشید روستاست 
وقتی که باد موج می اندازد 
در گیسوی طلایی گندمزار...
خورشید های شعر من آنجاست !