ناآشنا
- توضیحات
- دسته: فروغ فرخزاد
- بازدید: 607
باز هم قلبي به پايم اوفتاد
باز هم چشمي به رويم خيره شد
باز هم در گيرودار يك نبرد
عشق من بر قلب سردي چيره شد
باز هم از چشمه لب هاي من
تشنه ئي سيراب شد, سيراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهروي در خواب شد, در خواب شد
بر دو چشمش ديده مي دوزم به ناز
خود نمي دانم چه مي جويم در او
عاشقي ديوانه مي خواهم كه زود
بگذرد از جاه و مال و آبرو
او شراب بوسه مي خواهد ز من
من چه گويم قلب پر اميد را
او بفكر لذت و غافل كه من
طالبم آن لذت جاويد را
من صفاي عشق مي خواهم از او
تا فدا سازم وجود خويش را
او تني مي خواهد از من آتشين
تا بسوزاند در او تشويش را
او بمن مي گويد اي آغوش گرم
مست نازم كن, كه من ديوانه ام
من باو مي گويم اي ناآشنا
بگذر از من, من ترا بيگانه ام
آه از اين دل, آه از اين جام اميد
عاقبت بشكست و كس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بيگانه اي
اي دريغا, كس بآوازش نخواند