سفر
- توضیحات
- دسته: نيما يوشيج
- بازدید: 699
پس از لحظه هاي دراز
بر درخت خاكستري پنجره ام برگي روئيد
و نسيم سبزي تار و پود خفته مرا لرزاند .
و هنوز من
ريشه هاي تنم را در شن رؤ ياها فرو نبرده بودم
كه براه افتادم .
***
پس از لحظه هاي دراز
سايه دستي روي وجودم افتاد
و لرزش انگشتانش بيدارم كرد .
و هنوز من
پرتو تنهاي خودم را
در ورطه تاريك درونم نيفكنده بودم
كه براه افتادم .
***
پس از لحظه اي دراز
پرتو گرمي در مرداب يخ زده ساعت افتاد
و هنوز من
در مرداب فراموشي نلغزيده بودم
كه به راه افتاد
***
پس از لحظه هاي دراز
يك لحظه گذشت
برگي از درخت خاكستري پنجره ام فرو افتاد
دستي سايه اش را از روي وجودم برچيد
و لنگري در مرداب ساعت يخ بست
و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم
كه در خوابي ديگر لغزيدم .
*****
نظرات (0)