فرهنگ اصطلاحات عامیانه ایرانی - ح و خ
- توضیحات
- دسته: فرهنگ اصطلاحات عامیانه
- بازدید: 1673
حال كسي دل سوزاندن ـ به: به حال و روز او غصه خوردن.
حال كسي جا آمدن: بازگشتن به حال طبيعي, به هوش آمدن.
حال نداشتن: بي حال بودن, مريض بودن.
حال و احوال كردن: سلام و احوالپرسي مختصري ميان دو كس.
حال و روز خود را نفهميدن: از فشار گرفتاري موقعيت خود را فراموش كردن.
حالا حالاها: كنايه است از مدت دراز.
حالا نه و كي: كنايه از اغتنام فرصت مناسب و از دست ندادن آن است.
حاضر به يراق: حاضر يراق.
حاضر يراق: حاضر و آماده, كسي كه براي انجام كاري كاملاً آماده باشد.
حتم داشتن: مطمئن بودن, اطمينان داشتن.
حجله: اتاق آراسته, حجره زينت كرده براي عروس و داماد.
حرامي: دزد, راهزن.
حرف كشيدن ـ از كسي: با زرنگي يا تهديد و آزار كسي را به سخن گفتن واداشتن, كسي را به سخن گفتن وادار كردن.
حرف درآوردن ـ به: از كسي حرف كشيدن.
حرف خود زدن ـ زير: سخن خود را انكار كردن.
حرف به گوش كسي خواندن: براي ترغيب و قانع كردن كسي به انجام كاري با او بسيار صحبت كردن.
حرف توي دهن كسي گذاشتن: خواست خود را توسط ديگري ابراز داشتن بي آنكه گوينده از كم و كيف آن آگاه باشد.
حرف خود را به ديگري قبولاندن: كسي را با خواست و نظر خود همراه كردن.
حرف نداشتن: مخالف نبودن.
حرفي به ميان نياوردن: مسكوت نگه داشتن, سخن نگفتن.
حرف بي ربط: سخن بي معني, حرف مفت.
حرف نرم: سخن ملايم و دلجويانه.
حساب بردن: ترسيدن, پرواداشتن, از كسي با ترس آميخته به احترام اطاعت كردن.
حساب دست كسي بودن: متوجه موضوع بودن, جوانب كار را در نظر داشتن.
حساب كردن: خوب و بد چيزي را سنجيدن.
حساب كردن ـ روي كسي يا چيزي: به كسي يا چيزي اميدوار بودن, به كسي يا چيزي اعتماد داشتن.
حساب كسي با كرام الكاتبين بودن: گرفتار وضعي شدن كه فقط خدا مي تواند آدم را نجات دهد.
حساب كسي را رسيدن: تنبه كردن.
حساب كسي را كفت دستش گذاشتن: از كسي انتقام گرفتن, تلافي كردن.
حساب و كتاب: رسيدگي به بستانكاري ها و بدهكاري ها.
حساب و كتاب كسي را روشن كردن: طلب يا بدهي كسي را معلوم كردن.
حسابي: كامل, كاملاً.
حظ كردن: لذت بردن, كيف كردن.
حق چيزهاي نشفته ـ به: اين اصطلاح پس از شنيدن حرف هاي عجيب و غريب به زبان جاري مي شود و حاكي از تعجب بسيار است.
حق كسي را كف دستش گذاشتن: سزاي كسي را دادن, جلو كسي درآمدن, آنچه سزاوار كسي است به او رساندن.
حق الله: اوامر خدا.
حق الناس: حق و حقوق مردم.
حقه زدن: فريب دادن, گول زدن.
حقه سوار كردن: حقه زدن.
حقه كسي نگرفتن: موفق به فريب كسي نشدن.
حقه باز: تردست, شعبده باز. كنايه اي است براي آدم زرنگ و دغلكار.
حلال كردن: از تقصير كسي گذشتن يا دين او را بخشيدن.
حلقه به گوش: مطيع, فرمانبردار.
حمال: باربر.
حمامي: گرمابه دار.
حناي كسي رنگ نداشتن: اعتباري نداشتن, فاقد نفوذ كلام بودن.
حواس پرت: پريشان خاطر, پريشان حواس.
حواس پرتي: پريشان خاطري.
حواس كسي پرت شدن: به علت پريشاني از موضوع سخن دور افتادن.
حوصله كسي سر رفتن: بي تاب و تحمل شدن, خسته و ملول شدن.
حيص بيص: گير و دار, مخمصه.
حيف: واژه اي است براي نشان دادن تحسر و تأسف, دريغا, افسوس.
حيف شدن: حرام شدن, نفله شدن, چيزي را به مصرف مناسب و عاقلانه نرساندن.
حيله به كار زدن: كسي را به تدبير فريفتن و او را خام كردن و به مقصود خود رسيدن.
حي و حاضر: زنده و سر حال, زنده و آماده.
خاتون: بانو, كدبانو, خانم.
خاطر كسي را خواستن: به كسي عشق و محبت داشتن.
خاطر جمع شدن: اطمينان پيدا كردن, آسوده شدن.
خاطر خواه: عاشق, محب, مورد علاقه, مطابق ميل.
خاطر خواهي: عشق, علاقه, محبت.
خاك سپردن ـ به: دفن كردن.
خاك سياه نشاندن ـ به: كسي را به ذلت و بدبختي انداختن, بدبخت و بي چاره كردن.
خاك افتادن ـ جلو كسي به: به كسي التماس كردن, با عجز و لابه از كسي چيزي خواستن.
خاك بر سر ريختن / كردن: چاره جويي كردن, فكر چاره افتادن.
خاك بر سر شدن: گرفتار مصيبت يا اندوه و ملالي شدن, داغ ديدن, پست شدن, از قدر و اعتبار افتادن.
خاك بر سر: بدبخت, تو سري خور.
خاك و خل: خلك و گرد و غبار.
خاكستر نشين: بدبخت, ذليل, سيه روز.
خاله زا: خاله زاده.
خالي كردن: دزديدن, زدن و بردن.
خانه تكاني: تميز كردن خانه و وسايل آن به طور اساسي كه معمولاً سالي يك بار و پيش از عيد نوروز انجام مي شود.
خانه خراب: بدبخت, بي چيز.
خانه بخت: مجازاً به معني خانه شوهر.
خبر را آوردن: خبر مرگ كسي را آوردن, مردن.
ختنه سوران: مراسم شادي و سروري كه در هنگام ختنه كردن نوزاد برپا مي كنند.
خجالت آب شدن ـ از: نهايت خجلت زدگي به اعتبار آنكه شرمساري باعث عرق نشستن بر پيشاني مي شود.
خجالت زده: شرم زده, شرمسار, شرمگين.
خدا خواستن ـ از: آرزومند, مشتاق, علاقه مند.
خدا خدا كردن: به خدا پناه بردن, خدا را خواندن براي برآوردن حاجتي.
خدا را بنده نبودن: نهايت كج خلقي و خود خواهي, عصيان و كفران.
خدمت كسي مرخص شدن ـ از: با اجازه از حضور او بيرون آمدن.
خر شيطان پياده شدن ـ از: دست از لجاجت برداشتن.
خر از پل گذشتن: گره كارش باز شدن و از گرفتاري فراغت يافتن.
خراط: آنكه چوب تراشد و از چوب اشيايي سازد, چوب تراش.
خرت و پرت: خرده ريز, اثاثه مختلف و كم بها.
خر تو خر: بي نظمي, هرج و مرج, جايي كه در آنجا هر كس هر كار دلش خواست بكند.
خرجي: پولي كه براي معاش دهند, پولي كه شوهر براي مخارج زندگي به زن خود مي دهد.
خرخره: حلق, حلقوم.
خرد و خاكشير: بسيار خسته, كوفته, له.
خرد و خمير: صفت چيزي است كه ريز ريز و ذره ذره شده باشد. مجازاً در مورد انسان به معني خستگي شديد و كوفتگي بيش از حد به كار مي رود.
خرد و خمير شدن: له شدن, كوفته شدن, بسيار خسته شدن.
خر كردن: فريفتن.
خر مست: سياه مست, مست مست.
خرناس: صداي خرخر آدم خوابيده.
خرناس كسي بلند بودن: كنايه اي است از در خواب عميق بودن.
خر و پف: صدايي كه به هنگام خواب از دهان شخص به علت تنفس از راه دهان خارج مي شود.
خر و پف كسي بلند شدن: به خواب عميق رفتن.
خروس بي محل: وقت نشناس, آنكه بي موقع حرف مي زند يا بي موقع كاري مي كند.
خستگي در كردن: استراحت كردن و ماندگي را از خود دور كردن.
خشت نشاندن ـ سر: زاياندن.
خشك زدن: مات و مبهوت ماندن.
خشك و خالي: صفت چيزي است كه بخواهند آن را محقر و مختصر و ناچيز جلوه دهند.
خش و خش: صدايي مانند صداي خورد شدن برگ هاي خشك.
خفت: سبك مايگي, خواري.
خل و چل : ساده لوح, كم عقل.
خلاص شدن: راحت شدن.
خلق: عادت, خوي.
خم به ابرو نياوردن: رنج يا مشقتي را در كمال شهامت و قدرت تحمل كردن.
خندق: گودالي كه گرد حصار و قلعه و لشگرگاه كنند تا مانع عبور دشمن و سيل گردد.
خنده زدن ـ زير: خنديدن.
خنگ بازي: دست به كارهاي ابلهانه زدن, كارهاي احمقانه كردن.
خنگ بازي درآوردن: كارهاي احمقانه كردن.
خواب پريدن ـ از: بيدار شدن ناگهاني.
خواب زدن ـ خود را به: تظاهر به خواب بودن كردن.
خواهي نخواهي: به هر حال, به ترديد, حتماً.
خود آمدن ـ به: متوجه شدن, درك كردن, هشيار شدن.
خورجين: كيسه اي كه معمولاً از پشم تابيده ساخته مي شود و داراي دو جيب است.
خورد كسي دادن ـ به: به زور به كسي غذا يا چيزي خوراندن.
خوش بر و بالا: خوش بدن, خوش تركيب.
خوشحالي در پوست نگنجيدن ـ از: بسيار خوشحال بودن, از شادي روي پاي خود بند نبودن, سر از پا نشناختن.
خوش خط و خال: خوش نقش و قشنگ.
خوش و بش: خوش آمد گفتن و احوالپرسي و چاق سلامتي گرم و گيرا با كسي كردن.
خون خون را خوردن: عصباني شدن و چيزي نگفتن, خشمگين شدن و دم در كشيدن.
خون كسي به جوش آمدن: به اوج خشم و عصبانيت رسيدن.
خون خود غوطه خوردن ـ در: كشته شدن.
خيال كسي تخت بودن: آسوده خاطر بودن.
خيال كسي را راحت كردن: موجب اطمينان خاطر كسي شدن.
خير چيزي گذشتن ـ از: از آن صرف نظر كردن.
خيره خيره نگاه كردن: با گستاخي نگاه كردن.
خيز برداشتن: جستن, آماده حمله شدن و به سوي كسي يا چيزي حمله كردن.
خيس خالي شدن: كاملاً خيس شدن.
نظرات (0)