باغي در صدا
- توضیحات
- دسته: نيما يوشيج
- بازدید: 538
در باغي رها شده بودم.
نوري بيرنگ و سبك بر من وزيد .
آيا من خود بدين باغ آمده بودم
و يا باغ اطراف مرا پر كرده بود ؟
هواي باغ از من مي گذشت
و شاخ و برگش در وجودم مي لغزيد.
آيا اين باغ
سايه روحي نبود
كه لحظه اي بر مرداب زندگي خم شده بود ؟
ناگهان صدايي باغ را در خود جا داد .
صدايي كه به هيچ شباهت داشت .
گويي عطر خودش را در آيينه تماشا مي كرد .
هميشه از روزنه اي ناپيدا
اين صدا در تاريكي زندگي ام رها شده بود.
سرچشمه صدا گم بود :
من ناگاه آمده بودم .
خستگي در من نبود :
راهي پيموده نشد .
آيا پيش از اين زندگي ام فضايي ديگر داشت ؟
***
ناگهان رنگي دميد :
پيكري روي علف ها افتاده بود .
انساني كه شباهت دوري با خود داشت .
باغ در ته چشمانش بود
و جا پاي صدا همراه تپش هايش .
وجودش بيخبري شفافم را آشفته بود .
وزشي برخاست
دريچه اي بر خيرگي ام گشود :
روشني تندي به باغ آمد .
باغ مي پژمرد
و من به درون دريچه رها مي شدم .
*****
نظرات (0)